5نفر...

ساخت وبلاگ
18اردیبهشت 1401:فقط به خاطر خوردن بستنی حاضر شدم...مطمن بودم زیاد خاص نیسترفتیم کافه ایران ایتالیا ...خیلی ریلکس بودم...تا دیدم نمیدونم چرا استرسی شدم...یکم صدام لرزید...کسی متوجه نشد جز خودمخیلی ریلکس نشست...خیلی خودمونی...اول رو به روش بودم...عذرخواهی کردم و اومدم پهلوش نشستم...تا استرسم کمتر بشهاما اون خیلی خونسردتر بود...اولین بار بود وقتی داشتم با کسی حرف میزدم گه گاهی فعل مفرد به کار میبردماولین بار بود انقدر جو آرامبخش بود...بهم گفت من خیلی دیدمت...خیلی آشنایی...جالب بود برامتی شرت آستین بلند سبز پررنگ....شلوار کتان مشکی...رنگ آرامبخش و دوست داشتنی....ساعت مشکلی تو دست راست....یه چیز عجیبی که بود برام اینه وقتی داشت حرف میزد....تو ذهنم گفتم آدم از اینکه بغلش کنه.دستش رو بگیره...حس خوبی میگیرهفکر کنم این همونیه که میگفتن سرش زبونت بسته میشه...نمیدونم قرار چی بشه...اما یه حسی بهم گفت باید بنویسمش 5نفر......
ما را در سایت 5نفر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kitepaper بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 18:12

24سالم که شد وقتی رفتم سرکار حس کردم آنشرلی درونم کم کم مرد و مارریلای درونم زنده شدایمان کسیه که امروز باعث شد حس کنم آنشرلی درونم داره زنده میشهساعت 9ونیم شب پشت چراغ قرمز یه لحظه به نیم رخ صورتش نگاه کردمحس کردم چقدر مهر داره دلم بهش امروز کلی ازش سوال پرسیدم و همه رو جواب دادجز یکی که قرار شد بعدا بهم بگهاعتراف میکنم این دومین باری بود که به شدت دوست داشتم دستاش رو بگیرمنمیدونم چراا انقدر بهش مهر دارم و ماریلای درونم چقدر تلاش میکنه که این آنشرلی افسارگریخته رو کنترل کنهپ.ن:ایمان گفت عاشق هدیه گرفتن....چه خوب...پ.ن2:حس میکنم انقدر همه چیز نمیتونه خوب باشه...یه چیزی این وسط درست نیست...مگه میشه دوبار یه پسر رو ببینی و مشکلی نداشته باشه....و به دل بشینه....انگار از روال خارج شده همه چیز.....دفعه هی قبلی یه عیبی داشتن....بعد تازه جواب رد که میدادم میترسیدم که نکنه این بهترینش باشه و دیگه نیاد کسی 5نفر......
ما را در سایت 5نفر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kitepaper بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 18:12